توشه ی عمر

آهنگساز:محمد بیگلری پور

-----------------------------------------------

چون دراي كاروان، درميان وشبروان

بانگ عمر ما مي رسـد به گوش

با گذشته اين و آن مي دهد ندا زمان

هر سحر كه اي خفتگان به هوش

بي خبر آمدي همچو رهگذر

بي خبر مي روي توشه اي ببر

عمر ديگر كي دهندت

داستان ها در زبان ها مانده از كاروان ها

زين حكايت با خبر شو

تا بماند داستاني از تو هم در زبان ها

نيمه شب از رهگذري، مي گذري در سفري

بي خبر از قافله در گوشه ي صحراها

در دل اين دشت سيه، جان تو اي مانده به ره

گمشده در پيچ و خم شوق و تمناها

نكني گر هوسي ملكوتي نفسي

تو كه مرغ فلكي منشين در قفسي

به چه دل بسته شوي، به خدا خسته شوي

چو مرادت نبود به مرادي برسي